به گزارش قدس آنلاین به نقل از خبرگزاری فارس، دیدار با خانواده شهید غلامحسین آشنا مقصد این هفته جامعه قرآنی با خانواده شهدا بود که به دلیل استقبال اهالی محله مسعودیه این دیدار در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) این محله انجام شد.
در ابتدای این دیدار پدر شهید آشنا ضمن خیر مقدم به حاضران درباره فرزندش گفت: غلامحسین متولد آبانماه سال 1348 است. وی از کودکی به فعالیتهای مذهبی علاقه داشت و در جلسه قرآن آقای بحری شرکت میکرد. سال 66 راهی جبهه شد و در تاریخ 25 مهرماه همانسال به شهادت رسید.
رسیدگی به مستضعفان بدون اطلاع دیگران
در شغل عکاسی مشغول کار و در کنار آن عضو فعال بسیج بود. در عین فعالیت زیاد بسیار آرام و صبور بود و کسی از فعالیتهای او خبر نداشت، تا اینکه پس از شهادتش ما از برخی از فعالیتهای غلامحسین از جمله رسیدگی به خانوادههای بیبضاعت با خبر شدیم.
در ادامه خواهر شهید آشنا به بیان خصوصیات برادرش پرداخت و گفت: اختلاف سنی من و برادرم تنها یک سال بود از این رو بسیار به هم نزدیک بودیم و با هم به جلسه قرآن آقای بحری میرفتیم و با هم مسابقه هم میدادیم.
مبارزه با رژیم ستمشاهی در نوجوانی
در ایام انقلاب بسیار فعال بود و در کنار مردم مسعودیه به مبارزه میپرداخت. پس از پیروزی انقلاب هم فعالیتهایش را در تبلیغ اسلام و انقلاب ادامه داد و حتی پس از شهادتش به خواب من آمد و گفت: در تبلیغ انقلاب برای مردم صحبت کن.
هنوز از شهادتش با خبر نشده بودم که به خوابم آمد و گفت: مبادا در مراسم من گریه و بیتابی کنی، مواظب حجابت باش و ایستادگی کن. بلافاصله خبر شهادشت را شنیدم و روز تشییع پیکرش خدا آرامش عجیبی به من داده بود و به خوبی با این مصیبت کنار آمدم.
در مراسم ختمش عدهای خانم به منزل ما آمدند و گریه و زاری میکردند، گویا آنها خانوادههای بیبضاعتی بودند که غلامحسین به آنها کمک میکرد.
به رعایت حجاب و خواندن نماز به جماعت بسیار تأکید داشت. شغلش عکاسی بود و هرگاه مشتری خانم به مغازه عکاسیاش مراجعه میکرد من یا مادرم را صدا میزد تا از آن خانم عکاسی کنیم. هیچگاه خودش از مشتری نامحرم عکاسی نمیکرد. حتی به ما تأکید میکرد که کار ظهور و چاپ را هم یاد بگیریم تا همه کارهای عکاسی برای خانمها را خودمان انجام دهیم.
تلاوت قرآن در بیشتر ایام
از شدت علاقه به برادرم هر روز پس از تعطیلی مدرسه به مغازه عکاسی میرفتم و جالب است اغلب او را در حال تلاوت قرآن میدیدم. غلامحسین در راه به منزل، آیات را برای من بازگو میکرد. بسیار به حجاب تأکید داشت و حتی میگفت: باید مردها هم حجاب داشته باشند. خودش هم هیچگاه حتی جلوی ما لباس آستین کوتاه نمیپوشید.
پیش از اعزام من را صدا زد و بستهای به من داد و گفت: اگر شهید شدم این بسته را به پدر بده و اگر شهید نشدم به خودم بازگردان. آن شب مادرم متوجه ماجرا شد و به همین دلیل بسته را از من پس گرفت و گفت: مادر متوجه بسته شده و ممکن است آن را از تو بخواهد پس بهتر است آن را به کسی دیگر بدهم.
پس از شهادت هم سهم مستضعفان را کنار گذاشته بود
هنگامی که شهید شد بسته را آوردند و باز کردیم، مبلغی برای کفن و دفنش کنار گذاشته بود، و مبالغی هم برای خانوادههای مستضعف در بسته گذاشته بود و ضمن نوشتن نام و نشانی خانوادهها از ما خواسته بود تا مبالغ پول را به آنها برسانیم.
بیتابی برای اعزام به جبهه
در ادامه یکی از دوستان شهید لب به سخن گشود و درباره شهید آشنا گفت: شهید غلامحسین جوان بسیار پاک و مؤدبی بود و به قرآن علاقه زیادی داشت. او همیشه یک قرآن کوچک همراه داشت و هرگاه وقت میشد به خواندن قرآن میپرداخت. عضو بسیج بود و با اینکه سن کمی داشت اما بسیار فعال بود. گاهی هنگام گشتزنی در خیابان او را میدیدم که مشغول تبلیغات است. علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت و هنگامی که برای اعزام نامنویسی کرد تاریخ اعزامش را حدود 6 ماه بعد اعلام کردند به همین دلیل گفت: اگر نگذارند زود به جبهه بروم به سربازی میروم تا از آن طریق بتوانم به منطقه اعزام شوم. به شهادت علاقه داشت و سرانجام در سال 66 به آرزویش رسید.
نظر شما